top of page

زالو

  • فرهاد سعیدی
  • Feb 7, 2022
  • 2 min read

Updated: Feb 9, 2022





شيخ آفتابه دار که ريد بر ما سوخت از صدق دل دلش بر ما

گفت ای آدم نشسته چنين که بخوردی تو نان ز کد يمين

همه سر اهل کار و زحمت و خير ننشسته به سفرۀ هر غير

همه شب در ره خدا بودي سر به سجادۀ صفا سودي

می کنم قصه از برای تو هين که بدانی چگونه است و چنين

من همی شيخ ساده ای بودم سر نهاده به سجده ای بودم

ابلهانی به پايم افتادند که بگفتند ز هرچه ناشادند

بنمودند مرا امام هُمام گرچه خود بی خبر ز جای امام

آيت الله نموده اند مرا همچو صد شه نموده اند مرا

من کجا آيتش توانم بود؟ من که از آتشش ندارم دود

از چه من آيت خدا باشم که ز رندان ناب قلاشم

هان اگر آيت خدا بودم از چه در ماسوا همی سودم؟

مردم ساده لوح بندۀ خر بنمودند مرا به خود رهبر

آنچه اندر خيالشان گپ بود برشمردند به من ز رب ودود

زين سبب باورِی به من دارند کابلهند عشق اهرمن دارند

چون ندانند که حق کجا باشد چه کس انسان باخدا باشد

می زنند درب خانه ها را چون که بيايد سری از آن بيرون

می روند کو به کو و هم همه جا چون ندانند که مانده حق به کجا

من که سوداگرم نه حق باشم تقّۀ آن صدای تق باشم

حق فروشم به هرکه نادانست اينهمه شيخ شاهد آنست

می فروشم جهنم و جنت می بسازم ز ابلهان امت

کار نيکی نکرده ام به جهان مفت خوارم ز مردم نادان

سبزه هاشان چريده ام بنده هم به آن سبزه ريده ام بنده

هرچه بد بوده در جهان کردم تو ندانی که من چه ها کردم

ليک خرسندی ای فلان اينست که جهان پر ز ابله دينست

کس نگويد به من چرا چونم عاقلم من و يا که مجنونم

همه بينند عبا و عمامه کس نپرسد ز نفس لوامه

اين عبايم که خان رندانست مايۀ ننگ و عار شيطانست

اين بدانند همه و نادانان آن اسيران دست شيادان

می بکوشند که همچو من گردند شمع بی نور انجمن گردند

بخورند نان مفت گمراهان بزنند آتش عِرض همراهان

خواهی آيا که همچو من گردی؟ نقش ناجور انجمن گردی؟

بايد از عقل خود فرو مانی و بدانی که خود نمی دانی

رهبرم من تو را به هر کاری و به هر قصۀ دگر، باری

من دليلم تو را به آن راهی که رسد آخرش به گمراهی

دانشت را به آتشم سوزم شعله ای در مجازت افروزم

که نه گرما دهد و هم نی نور از سر ابلهان براند شور

شور و حال آنکه من همی خوانم بر سر منبرم و خوش خوانم

من که چوپان خلق خر باشم از همه برترم که سر باشم

باش چوپان ابلهان زنهار ذکر وجدان و آدمی بگذار

تا کنند ابلهان تو را شادان هان چه خواهی ز مردم نادان

حاليا گفتمت ز شرط بلاغ بشنوی! آدمی وگرنه الاغ

07.02.22

Comments


©Farhad Saidi 2021

  • Facebook
bottom of page