تا آدمی
- فرهاد سعیدی
- Jul 18, 2021
- 1 min read
Updated: Sep 20, 2021
روزی که دانستم که من شمعم ميان انجمن
بيگانه از خود گشتمی آشفته شد احوال من
بس جامه پوشاندی تنم جانم نبود از آن من
آن جامه ها بدريدمی تا شد تنم از آن من
ناليدم از نامردمی صد ناله شد فرياد من
هر ناله ام صد نی شدی تا بشنوند آوای من
آهم چنان آتش شدی آتش زدی بر نای من
با دينمداران گشتمی تا جان بگيرد جان من
آنجا نديدم جز ريا افسرده شد ايمان من
از دينفروشان رستمی روشن شدی چون رای من
در خانقه گشتم بسی بل حق شود هان يار من
در آن مکان حقی نبود نی بهر کس نی بهر من
از لاف و از طاماتشان پر شد ولی انبان من
در جرگۀ سوداگران گشتم به کار و بار من
آنجا همه طرارها غارت نمودند آن من
سيم و زر ار بردند بنه بردند ولی ايمان من
راه سياست جستمی شايد دهد آنی به من
رفتم سياست پيشگی کاری کنم در خورد من
در جرگۀ سياسها بس حيله بازان بود و من
آنجا چنان حيلت گرند جائی نبود از بهر من
زينرو شدم در راه دوست بل بر دهد سودای من
کردم نظر شايد کسی در ره شود همراه من
اما کسی همره نبود ديوانه باشد همچو من
بگذشتم از تن ها همی تنها شدم تنها چو من
فرهاد اگر خواهی تو آن از خود بجو نی آن ز من
17/07/2021
Comments