top of page

دریانوشی در شوروی

  • فرهاد سعیدی
  • May 5, 2021
  • 4 min read

در زمان شوروی گرچه ادعا می شد که همۀ مردم با هم برابرند، اما بعضی به واقع بيشتر برابر بودند، بطوری که بسيار نابرابر می شدند. همچنين پديدۀ معروف ديگری نيز لازم به اشارت است که ريشه در تاريخ و سياست چندصد سالۀ روسيه دارد و آن نوشيدن درياگونۀ ودکا بود که به گونه ای نشانۀ اتحاد و دوستی بين مردان به حساب می آمد. بدينسان آنکه توان نوشيدن آنچنان نداشت، ضعيف شمرده می شد و مورد تمسخر بقيه واقع می گرديد. اما با آن کسی که از نوشيدن خودداری و يا در نوشيدن احتياط می کرد، بصورت مستقيم و يا غير مستقيم همانند نارفيق و حتی جاسوس برخورد می شد! با ذکر موارد فوق قصه ای کوتاه می نويسم که شاهد مثالی باشد. قرار بود برای کاری به يکی از استانها برويم، اما اگر می خواستم از فرودگاه به هتلم در مسکو و از آنجا به شهر مورد نظر بروم، دير می رسيدم. بنابراين يکی از دوستان که از مقامات آن شهر بود اتوموبيل دولتی خود را برای بردن من به فرودگاه مسکو فرستاد و راننده با استفاده از چراغ گردان و عبور از خط کشی های ويژه و توقف نکردن بر سر چهار راهها، در زمانی بسيار کوتاهتر از معمول ما را به مقصد رساند و سراسر مسير با تلفن اتوموبيل موقعيت ما را گزارش می داد. بدينسان بموقع به قرار اولمان رسيديم و در آغاز شب، مذکراتمان به اتمام رسيد و معين شد چه کسانی فردا به همراه من به شهر بعدی برای انجام مذاکرات ديگر می آيند. سپس ما را به اقامتگاهی دولتی بردند تا پس از صرف شام استراحت کنیم و خود را برای فردا که راهی 150 کيلومتری و مذاکراتی جدی در پيش داشتيم، آماده سازیم. با دوستان گرد ميز شام نشستيم و با پيش غذا و نوشيدن ودکا صرف شام را آغاز کرديم، اما طبق عادت مرسوم پيمانه به پيمانه چنان رفت که نفری يک ليتر ودکا نوشيده شد و من يکی دو تن از دوستان را بروی دوش تا اطاقشان کشيدم و خود نيز در سونای 120 درجه گرم روسی نشستم، سپس در آب سرد پريدم و چند ساعتی خوش خوابيدم و دوستان را بيدار کردم تا برای صبحانه بيايند که آمدند اما کسی را ميلی به صبحانه نبود. خود يک قهوۀ غليظ با نان و کره خوردم و به همراه دوستان با دو اتوموبيل براه افتاديم. بغير از راننده، همه به خواب رفتيم تا جائی که راننده سرعتش را کم کرد و گفت بيدار شويد گمانم هيئت استقبال فرستاده اند. با علامت ماشين هيئت استقبال، ماشينهای ما به دنبالش رفتند و در يک پارک زيبای جنگلی توقف کردند. دوستان همراه گفتند می رويم و به ادای احترام پيمانه ای می نوشيم، اما کدام پيمانه که پيمانه ها نشود! سپس آنها از پيش و اتوموبيل های ما از پس بسوی کارخانۀ مورد نظر رفتيم و ما را به دفتر رياست کل راهنمائی کردند و او نيز با کنياک فرانسوی و شکلات ما را خوش آمد گفت و پسان مذاکرات آغاز شد و پس از توافق های لازم به نهار دعوت شديم.


ميز نهار بسيار مرتب و اشرافی چيده شده بود و ما را به جاهايمان راهنمائی کردند. شکی نيست که کلام اول با شعار خوش آمد گوئی به من که تنها ميهمان خارجی بودم و سرکشيدن اولين پيمانۀ ودکا آغاز شد و با تعارفات به ساير ميهمانان به همراه پيمانه های بعدی ودکا ادامه يافت، آنهم نه يکی و نه دوتا! در اين ميان دوست روس من که بسيار فرهيخته و اهل طنز بود، ليوان آب مرا به جای آب معدنی پر از ودکا کرده و زير چشمی مراقب عکس العمل من شده بود. چون قصد نوشيدن آب کردم و ليوانم را چشيدم متوجه شدم که ودکاست نه آب، بدينسان فهميدم که شيطنتی در کارست لذا همانند آب قدری نوشيدم و ليوان را سر جايش گذاشتم. دوستم که از اين آب نوشيدن من متعجب شده بود گفت ميتونم کمی از آب تو بنوشم، گفتم بفرما. به مهابا ليوان ودکا را سر کشيد و فريادش برآمد که اين که ودکاست! گفتم مگر خودت پر نکرده بودی؟ و مجلس که از شيطنت دوست من با خبر بودند، برای برد من و باخت او کف زدند و طبق رسم عرق خورهای روس که چون شعار کم می آورند از هر حادثۀ کوچک شعاری می سازند تا بهانه ای شود برای نوشيدن، فرياد زدند که بيائيد بنوشيم به سلامتی ميهمان زيرکمان و باز هم پيمانه ها پر شدند و بالا رفتند و خالی شدند. پس از باده گساری بسيار برای بازديد از کارخانه رفتيم و پسان به دفتر مدير آمديم تا نظراتمان را جمع بندی و سپس خداحافظی کنيم. بعد وداعی دوستانه و گرم، همان اتوموبيلهای استقبال کننده از پيش و اتوموبيلهای ما در پی آنها تا بيرون شهر رانديم، اما کار با يک دست تکان دادن و خداحافظی تمام نشد بلکه دوستان حال بروی صندوق عقب اتوموبيلها سفرۀ وداع گشودند، بطری ها را باز کردند که گوئی تازه اول باده نوشی است! چند پيمانه نوشيديم و بالاخره دوستان بخاطر راه طولانی در پيش رضايت دادند که خداحافظی کنيم و ما بسوی شهر ميانی براه افتيم.

در آنجا چند تن از دوستان ديشبی در اقامتگاه منتظر ما بودند و چه انتظاری که دوست روس من که دريانوشی بنام بود، سرش را تکان داد اما چه می توانستيم کردن جز نوشيدن و نوشيديم تا خواب برما چيره شد و به اطاقهايمان رفتيم. آن دوستان به نوشيدن ادامه دادند و ما خوابيديم که صبحگاهان پس از صبحانه بسوی مسکو حرکت کنيم. شاد بودم که می توانم به مسکو روم و يکی دو روز سم زدائی کنم اما دوستی که از مقامات بالای استان بود، گفت خانمم هنوز يک خارجی در خانه نديده و از من خواسته تا مسافر خارجی را برای نهار به داچا (ويلای بيرون شهر) دعوت کنم! نخست گمان کردم شوخی می کند، اما دوست ديگرم گفت: نه، دعوت جديست و بهتره قبول کنی. به داچا رفتيم، باغ بسيار با صفائی بود و خانم دوستمان وسائل پذيرائی رنگينی فراهم کرده بود. چند نفر از دوستان همقطارشان نيز با خانمهايشان بودند. ما ساعت 12 به داچا رسيديم، اما اينبار چون گردانندگان مجلس خانمها بودند بيشتر خوردن انواع پيش غذا و سالاد به همراه کباب گوساله و گوسفند بود تا نوشيدن. به من گفته شد که خانمها اندکی می نوشند و بيشتر مجلس را با موسيقی و رقص می گذرانند. روزی خوب بدون دريانوشی و اما با مبادلات فرهنگی بسيار نيز گذشت و ما نزديک غروب بسوی مسکو براه افتاديم و سراسر مسير را خوابيديم.

Comments


©Farhad Saidi 2021

  • Facebook
bottom of page