مدير مدبر

در خلال جنگ ايران و عراق، دوستی داشتم پزشک که رئيس بخش دياليز در بيمارستانی در آلمان بود.
روزی با من تماس گرفت و گفت دستگاههای دياليز پس از هربار مصرف می بايست شسته شده و برای مصرف بعدی آماده شوند، و اين هزينۀ نيروی انسانی بالائی دارد، از اينرو مدلهای جديد به فيلتر مجهز هستند که پس از هر بار مصرف تنها با تعويض فيلتر آمادۀ کار ميشوند.
بنابراين بيمارستان ما برآنست که مدلهای موجود را با مدل فيلتردار جايگزين کند و قديمی ها را معدوم و يا به کشورهائی که نيروی کار ارزان دارند، هديه کند!
ايشان که خود ايرانی بود، ميدانست که اين دستگاهها در ايران شديدن مورد نياز ميباشند، اما ايشان به دليل محدوديتهای اداری نميتوانست به سفارت مراجعه و طرح موضوع کند، قرار شد تا من اين کار را بکنم.
من نيز شخص مسئول در سفارت را يافتم و از ماجرا آگاهش نمودم و او قول داد به سرعت با تهران هماهنگ کند.
دکتر هم بيمارستان را به اين کار خير ترغيب نمود و بيمارستان دستگاهها را در انبار آماده نگه داشت.
پس از گذشت يک ماه بيمارستان هشدار داد که اگر دستگاهها طی يک ماه برده نشوند آنها را دور خواهد ريخت.
من وضعيت را با آقای مسئول در ميان گذاشتم و پس از يکی دوهفته که به او زنگ زده بودم، تا وادار به پاسخش کنم، گفت اگر کرايه حمل را هم بيمارستان می پردازد، آدرس بدهيم، کجا بفرستند!
نيازمبرم به اين دستگاهها در ايران که دوستم برايم گفته بود و بلاهتی که در پيش رويم ايستاده بود، چنان جانم را فشرد و روانم را افسرد که وصف نميتوانم کرد و دکتر نيز بدتر از من، بويژه که همۀ دستگاه ها را کشوری ديگر طی پنج روز تحويل گرفت و برد.
و چه بسيارند اين مديران هنوز هم!