همه یادداشت ها

داستان غلام تنومند
داستان غلام تنومند
جمعی بازرگان با امتعه فراوان براه بود که راهزنان راه بر آنان بربستند و نه تنها مال ايشان بزور گرفتند، يکايک بازرگانان را نيز مورد تجاوز جنسی قرار دادند تا از شرمساری نتوانند شکايت به قاضی برند و راهزنان را رسوا کنند. يکی از بازرگانان را غلامی بس فربه بود که صدمن سنگ بر می داشتی و زور ده اسب را داشتی اما چون مرعوب راهزنان گرديده بود، در کنجی خزيده بود.
شهر هرت
شهر هرت
آورده اند که شيخی را مريدی بس تنومند و فربه ملازم رکاب بودی و با هم شهر به شهر همی گرديدی و مردمان را به موعظت عارفانه ارشاد می نمودی.
بوروکراسی در شوروی
بوروکراسی در شوروی
در شوروی يکنوع بوروکراسی بی منطق و کور که هنوز هم ازبين نرفته، حاکم بود که ميتوان گفت باعث بسياری از سردرگمی ها و شکستها در پيشرفتهای اجتماعی شده بود.
بابا قندی
بابا قندی
اخيراً يکی از دوستان روزگاران نوجوانی که حدود چهل سال بی خبر از او بودم را پيدا کردم و به لطف فضای مجازی که عملا بخش بزرگی از فضای حقيقی زندگی شده است، گپ مفصلی با او زدم و از احوال يکديگر با خبر شديم.
قصۀ آن دهاتی فقير
قصۀ آن دهاتی فقير
اين داستان به سال 1386 شمسی يا 2007 ميلادی بر می گردد که در ديداری با دوستان در ايران، هر يک از مشکلات مالی کشور و خسارتهای اجتمائی و انسانی آن سخن می گفت و شاهد مثالی می آورد که گاه بسيار درد آور بود.
که بودیم، که شدیم، که هستیم و که خواهیم بود؟
که بودیم، که شدیم، که هستیم و که خواهیم بود؟
در کودکی یار دبستانی، در نو جوانی همشاگردی دبیرستانی، در جوانی هم دورۀ دانشگاهی و در سربازی همقطار ارتشی یکدیگر بودیم و تفاوتی بینمان محسوس نبود.
فسيل ها
فسيل ها
چون زيستگاه پرنده ای ويران و غير قابل زيست شود، پرنده به جائی ديگر کوچ و آنجا آشيان برپا ميکند، هر چند که اين مکان مهاجرت، فاصلۀ زيادی با زيستگاه اوليه داشته و بسيار متفاوت باشد.
سيمرغ کجاست؟
سيمرغ کجاست؟
چند روز پيش ويدئوی کوتاهی مرکب از دکلمۀ بی روح و پر عشوۀ فارسیِ امروزی که من نمی پسندم و گاه نيز نمی فهمم، آميخته با بازنگری غير فنی و ناهمگنِ سينما و صد البته نمايش هنر جراحی پلاستيک ايران و... بدستم رسيد که سرخط و پرسش آن: سيمرغ کجاست بود!
مدير مدبر
مدير مدبر
در خلال جنگ ايران و عراق، دوستی داشتم پزشک که رئيس بخش دياليز در بيمارستانی در آلمان بود. روزی با من تماس گرفت و گفت دستگاههای دياليز پس از هربار مصرف می بايست شسته شده و برای مصرف بعدی آماده شوند، و اين هزينۀ نيروی انسانی بالائی دارد، از اينرو مدلهای جديد به فيلتر مجهز هستند که پس از هر بار مصرف تنها با تعويض فيلتر آمادۀ کار ميشوند.
بابا بزرگ
بابا بزرگ
يک خانۀ بزرگ روبروی خانۀ ما قرار دارد که باغش و رفت و آمد به آن از داخل ساختمان ما پيداست. صاحب اين خانه پيرمردی لاغراندام ورزيده به هيبت بازنشستگان می باشد که البته خود و خانواده اش در مرکز شهر سکونت دارند.
اندر باب رزم دانا و نادان
اندر باب رزم دانا و نادان
حدود 50 سال پيش برای کاری، با يک مهندس سويسی بسيار تنومند، در پاتوقش، بار هتل پالاس کراچی ديدار داشتم. گرم گفت و گو بوديم که قهرمان بوکس معروف که با ايشان بر سر يک دختر هنرپيشه جنگ "ناموسی" داشت، مست سياه وارد شد و تا مهندس را ديد، رجز خواندنی تند و صريح خطاب به مهندس آغاز کرد. من يقين داشتم که جنگی تن به تن در خواهد گرفت!
جذام خانه
جذام خانه
بيماران مقيم جذام خانه گرچه می دانند به بيماری درمان ناپذيری مبتلا هستند که آنها را به سرعت بسوی مرگی بس ناخوشايند می کشاند، اما زنده اند و همانند ساير مردمان زندگی می کنند، می گريند، می خندند، می خورند، می آشامند، می خابند و فراتر ازاينها، عاشق می شوند و عشق می ورزند.
خر
خر
با خر درودی بر خر ياران گمانم در زبان فارسی هيچ واژه، نه بصورت اسم و نه بگونه صفت به اندازه ابرواژه "خر" کاربرد داشته باشد! آيا اين از آنروست که خر؛
خدا رسانده
خدا رسانده
به نزد آخوند مسجد رفت، اما آخوند با بی شرمی گفت، مگر من مرغت را بردم، برو ببين چه گناهی کرده ای که خدا جريمه ات کرده
زندگی کردن
زندگی کردن
دوستی پرسيد چه ميکنی؟ گفتم، زندگی! گفت پس از هفتاد سال، حالی از همۀ کردنيها، زندگی را ميکنی؟ گفتم آری
پسر عمو
پسر عمو
هر سال از بهار تا پائيز، بيشتر روزها همراه با ساير همگنان، زير سايۀ درختان خانۀ سالمندان می نشست و چون با موتورسيکلت از آنجا رد ميشدم، مهربانانه و پر احساس برايم دست تکان ميداد و من در جواب برايش بوق ميزدم.