کهنسالی
نوشته شده توسط: فرهاد سعیدی••

کهنسالی چنان پيچيده تخمم
که گوئی گاو نر در زير شخمم
من از دوران خوش چيزی ندانم
وليکن ناخوشی باشد به تخمم
چرا بايد بگويم سرّ مردم
که اسرار جهان در دل نهفتم
هرآن شرط بلاغست ای گرامی
برای راحت جان تو گفتم
سگان پاسبانان پاچه ام را
بگيرندی که گوئی گوشت لخمم
چرا از من گريزد دلبر من
مگر پيچيده هرجا بوی زهمم
جهان هيچست و هم با پيچ بسيار
ولی مانم درآن با طاق و جفتم
منم فرهاد که کوه بيستون را
نه با تيشه که با چامه بسفتم