آخوند طلبکار
- فرهاد سعیدی
- Sep 2, 2023
- 1 min read

يکی آخوند لات بی حيائی ز فرط عرعر خود شد هوائی
سخن میگفت از بالا به پائين ز حکم بندگان در راه آئين
همی آورد احاديث و روايات که آخوندست در دين اصل آيات
بدون وعظ او دينی نباشد چو ملا نيست آئينی نباشد
به مُلک حضرت مهدی غائب همی ملا و آخوندست نائب
از اينرو بر اساس نص آئين بود هم ناخدای کشتی دين
چو او باشد دليل خير و رحمت سزد کو را نشايد کار و زحمت
نشيند راحت اندر سايۀ امن بخسبد در حرم با راحت و امن
بهای اين ببايد داد مردم چه از انبار جو يا بارِ گندم
بگفتا حاضری در پای منبر تو ای که کرده ای يک خلق منتر
نداری لنگی يک لقمه نانی هرآن چيزی که خواهی میتوانی
تو را آيد نفس از جای گرمی که میگوئی هر آن خواهی به نرمی
مرا نانی نباشد بر سر خوان تو داری اختيار نان و هم جان
لباس فاخرت اطلس نشانست نه چون اين ژندۀ ما بی نشانست
تو را مسکن لواسانست و شمران مرا بيرون ز شهر، آن دور دستان
حقوق ماه من يکساعت توست مر اين بيچارگی هم خدعۀ توست
کنون خواهی که خرجت را دهم من! که بار زندگانيت کشم من
نمیگوئی به خود بس بی حيائی که از ما مردگان هم باج خواهی
برو آخوند که شرمت باد بسيار چو هستی بی حيائی را تو معيار
Commentaires