آزمايشگاه فيزيک
- فرهاد سعیدی
- Mar 30, 2021
- 2 min read
Updated: Mar 31, 2021

دبير فيزيکمان بر آن بود تا يک آزمايشگاه فيزيک برای آزمايش تجزيه آب برق متناوب و برق مستقيم برای کلاس تدارک کند اما بودجه نداشت. اولياء دانش آموزان هم يا امکانات مالی نداشتند و آنان که داشتند نيز بيش از حد خسيس بودند و کمک نميکردند.
دبير فيزيک از اين حالت بسيار ناراضی و حتی غمگين بود، بنابراين در کلاس با اندوهی هويدا اعلام کرد برويد پدر و مادرهایتان را راضی کنيد کمک کنند.
پرسيدم آقا مگر قيمتش چند است؟ گفت صد و هشتاد تا دويست تومان.
گفتم آقا اگر اجازه دهيد من با پول بسيار کمتر می سازم!!
از تعجب چشمهايش به اندازۀ صورتش شد و گفت: مطمئنی؟ گفتم: بله آقا.
از مادرم قدری پول گرفتم و چند تا لولۀ آزمايش خريدم.
دو سوراخ به ته يک کاسۀ پلاستيکی تعبيه کردم.
چند باطری کهنه را شکستم و ذغال ميانشان را بيرون آوردم و پاک کردم و در آن سوراخها قرار دادم و با ريختن پلاستيک مذاب ذغالها را محکم و سوراخها را آب بندی کردم.
يک همکلاسی داشتيم که پدرش يک کارگاه نجاری بزرگ داشت به او گفتم: ممکنه پدرت يه قاب برامون بسازه؟ گفت من نميتونم از او خواهش کنم، پدرت يا خودت بايد بگوئيد.
قرار گذاشتيم به کارگاه پدرش برويم و من حرف بزنم.
چون داستان را برايش گفتم گفت حالا از من چه کاری ساخته است؟ گفتم قاب يک تابلو برق با مشخصاتی که می گويم را برايم بسازيد و او قبول کرد و من گفتم: حج آقا اما پول نداريم، گفت: فهميدم، خيالت راحت باشد.
سيم و کليد و پريز و فيوز و ساير ادوات را هم از فروشگاه برقی خريدم و پس از آماده شدن قاب تابلو شبها روی مونتاژ و تکميل آن کار کردم و چون عشق بسياری به آن داده بودم و پدر دوستم هم قاب زيبائی ساخته بود، کار بسيار زيبا و کار آمدی از آب درآمد.
روزی که درس فيزيک داشتيم به کمک برادرم "نيروگاه اتمی" که من در زيرزمين خانه ساخته بودم را به دبيرستان برديم.
دبيرمان که از خوشحالی در پوستش نمی گنجيد بلافاصله دست بکار شد و تابلو را به کار انداخت و با ريختن آب در آن کاسۀ پلاستيک و نهادن لوله های آزمايش روی ذغالها و وصل آن به برق مستقيم و مشاهدۀ اولين حبابهای اکسيژن و هيدروژن تقريبا به رقص آمد و سراسيمه به دفتر رفت و آقای ناظم را برای مشاهده به کلاس آورد.
دبير توضيح داد که اين همان آزمايشگاهيست که دويست تومان هزينه می برد و نداشتيم که اين دانش آموز با کمتر از بيست تومان درست کرده.
ناظم پرسيد کدام دانش آموز و دبير فيزيک گفت سعيدی!
من از رديف آخر کلاس (چون بلند قد بودم رديف آخر می نشستم) برخاستم و آقای ناظم تنها به آفرينی بسنده کرد و من سر جايم نشستم.
Comentarios