شیطنت ها - مُهرپرانی و زنبور
- فرهاد سعیدی
- Mar 29, 2021
- 2 min read
Updated: Apr 1, 2021
تعطيلات تابستان با همۀ شيرينيش به پايان رسيد و من به کلاس هشتم وارد شدم.
همانگونه که گفته بودم گلبهار دبيرستانی با گرايش مذهبی بود بدينسان به فراگيری علوم دينی و اجراء فرائض بيشترين کوشش می شد.
يکی از اين آداب روزانه برگزاری نماز در مسجد دبيرستان بود که راستش بيشتر بچه ها از روی اجبار درآن شرکت می جستند بويژه که اين را کاری بی فايده و کسالت بار می دانستيم.
برای شيرينی مجلس من تعدادی مهر با خود می بردم در صف آخر و چون همگی به سجده می رفتيم با پرت کردن مهرها سروصدای بچه ها را در می آوردم که گاه با دشنام های سنگين همراه بود اما می ارزيد.
من هميشه در صف آخر و برروی آخرين سطح زيلو نماز می خواندم و پس از آن کف آزاد مسجد بود.
يک بار که مهرهای زيادی جمع کرده بودم چون خواستم پرت کنم يک پا با کفشی تميز و واکس خورده به روی دستم آمد.
اين پا که از آن کسی جز آقای ناظم نبود فشارش را بر دست من که برروی مهر قرار داشت بيشتر و بيشتر ميکرد و من محض رعايت سکوت در نماز صدايم در نمی آمد اما فشار همچنان بيشتر و بيشتر می شد و من ناله کنان با صدای بلند جملۀ سجود را می خواندم و آقای ناظم گوئی دلش به حالم سوخت پايش را برداشت و گفت بعد از نماز بيا دفتر.
پس از نماز به دفتر رفتم و ضمن ادای مکرر جملۀ هميشگی آقا غلط کردم و ديگر نمی کنم يک جفت کشيدۀ چپ و راست هم از آقای ناظم دريافت کردم و چون سگ کتک خورده سر کلاس رفتم و نشستم اما آيا اين پايانی بر شيطنتهايم بود؟
البته که نه!

زنبور
روزی که برای نهار از دبيرستان به خانه رفته بودم مادرم مرا برای خريد به بقالی محل فرستاد.
در حالی که منتظر تحويل سفارشم بودم و انگور سوا می کردم ديدم که انگورهای شيرين پائيزی پر از زنبورند.
بعد از ظهر دو ساعت رياضيات داشتيم و من هيچگونه آمادگی برای درس جواب دادن نداشتم علاقه ای هم نداشتم.
از بقال خواستم يک قوطی کبريت به من بدهد سپس آن را خالی کردم و زنبورها را يکی يکی گرفتم نيششان را کشيدم و به داخل قوطی ريختم.
طی چند دقيقه بيش از سی زنبور داخل قوطی جا داده بودم.
بعد از ظهر به دبيرستان رفتم و چون کلاس رياضيات شروع شد قوطی زنبورها را باز و آنها را در کلاس رها کردم.
جيغ و داد بچه ها ازترس زنبورها به هوا بلند شد و آقای ناظم آمد و از خدمه خواست تا زنبورها را بکشند. اما چون تعداد آنها زياد و سقف کلاس هم بلند بود و گمان می رفت که در کلاس لانه کرده باشند و ما هم توی دست و پا مزاحم کار خدمه بوديم و احتمال گزيده شدنمان هم بود آنروز کلاس را تعطيل کردند.
و من شادان و خندان تا رسيدن به خانه چندين بار قوطی کبريت معجزه گر را بوسيدم!
Comments