بازيگوشی هر بعد از ظهر و تنبيه هر صبح
- فرهاد سعیدی
- Feb 19, 2021
- 1 min read

دبستان نطنز که تعطيل می شد، حکم اين بود که کودکان حق ندارند در کوچه و خيابان و ميدان بازی کنند و اگر چنين ميکردند و آقای ناظم می ديد، نامشان را يادداشت ميکرد و فردا صبح سر صف صبحگاهی از صف به بيرونشان ميخواندند و با نواختن ترکه به کف دستشان تنبيهشان ميکردند و اين تنبيه دردناک کودکان را چنان می ترساند که يا مبادرت به بازی نميکردند و اگر ميکردند و آقای ناظم را از دور می ديدند، به هر ترتيب خود را از نظرش پنهان می کردند.
جالب است که ناظم هم که گويا اين نظارت را وظيفۀ خود ميدانست دفتر و قلم به دست در شهر پرسه ميزد و در بيشتر موارد گشتهای ايشان من شکارش ميشدم و صبح روز بعد آمادۀ تنبيه.
بعنوان خلافکار با تجربه ياد گرفته بودم که صبح زود در صف صبحگاهی کف دستانم را با خاک نرم خشک کنم و هنگام نواختن ضربه توسط آقای ناظم همزمان با رسيدن ترکه به کف دست دستم را همراه با ترکه به پائين ببرم تا درد کمتری احساس کنم.
گرچه من ترکه می خوردم اما کاری ميکردم که ناظم هم آتش بگيرد و آن اينکه در چشمانش می نگريستم و هرگز گريه نميکردم و اين او را بسيار عصبانی ميکرد.
Comments