بر ما چه رفت
- فرهاد سعیدی
- Jul 3, 2023
- 2 min read

چل سال بعد پانصد و بعد از هزار سال بگذشت به ما به جهل و خرافات در زوال
تازيد و برد و خورد هرآن را که داشتيم تازی چو ديد که شکستيم در شَـلال [1]
زآن پس فرو بريخت همه اشتهار مُلک فرّ شهان هله گرديد در وبال [2]
کشتی ما شکست ز نابخردی ما شيران بديم و به ميدان کم از شغال
از زندگی نماند به جز زنده ماندنی کس را نماند همت والائی و جلال
ما را به بردگی بگرفتند تازيان کردند خاک زرافشان ما وَحال [3]
در آرزوی لقمۀ نانی اسير فقر گم گشت آرزوی سزاواری و کمال
بس خـُم شکست در ره اوهام جاهلان مِـی شد حرام و خون دل مردمان حلال
هر دم خليفه ای به زعامت قيام کرد تا عيش خود بنمايد دمی طوال
اينگونه رفت هزاری بسی سياه زآن پس شديم در چم شيخان بدسگال
حالی فتاد دور به شيخان و صوفيان تا آن کنند که بر اينان بُدی روال
می گشت روزگار و همانگونه کسب و کار بودند مردمان همه دلشاد و در خيال
وآنگه که خلق به اندک نوا رسيد شيخشان کشيد به تمهيد در حوال [4]
زآن پس دمی نديد وطن روی خرمی آن شد هرآن که شيخ همی خواست با مقال
بس فتنه ها به سرِ مردمان گذشت زيرا که شيخ بُدی در پی منال
شد عيش مردم بيچاره چون عزا زآنرو که گِـرد مقابر شدند سَرال [5]
دفع بلا و بدا هرچه می رسد همواره می کنند ز شيخان شر سؤال
چون خلق کرده گم ره حق را به مکر شيخ کـِی می شود که برد ره ازين ذلال
اين مردمی که تبه گشته در شيوخ می ماندی به ابد در ته جوال
فرهاد اگر تو ندانی ره نجات ديگر تورا ندهد زندگی مجال
03/07/2023
[1] شلال - گروه پراکنده و پريشان
[2] وبال - سيه روزی
[3] وَحال - گل سياه لجن
[4] حوال - انقلاب و تغيير
[5] سَرال - گردنده، سرگردان
Comments