در میان گرگها
- فرهاد سعیدی
- Mar 12, 2021
- 2 min read
Updated: Sep 20, 2021
گوسپندان پروريدن در کنام گرگها ديوانگيست
در ميان کوسه ها ماهی گرفتن هم نشان عقل نيست

ميانِ گلۀ خونخوارِ گرگان نشايد پروريدن گوسپندان
من اين ديوانگي کردم دريغا گمان کردم که باشد سهل و آسان
هراس از گرگ، درخود ره ندادم ز گرگانِ سيه سر، يا سپيدان
چرانيدم گله دره به دره به آرامی چراندم، نی شتابان
يکی گرگی سلامم کرد روزی چو گشتند فربه خيل گوسپندان
بگفتا شيخ ما گرگ سيه سر که باشد يکه تاز شهر و ميدان
هوس دارد کباب بره امروز که نوش جان کند با خيل ياران
بگفتم لاجرم برگير يک چند بده بر آن سيه سر اهل ايمان
چو اين باشد خراج دين بنده نه بگريزم از آن، بازآی و بستان
پسان گرگان پريدند از کمينگاه ببردند نيمی از آن گله را هان
دلم افسرد و گفتم با خدايم که باشند حافظ ايمانم اينان؟
برای اين رمه، کينان ربودند کشيدم زحمت و رنج فراوان
ربودندی به چستی نيم آن را رسانی روزیِ گرگان چه آسان
حريفی گفت مگر آگه نئی تو که باشد زندگی اينجا بدينسان
اگر خواهی رمه زآنِ تو باشد شريکت گرگ ميبايست، ای جان
چه بايد کرد، کوشيدم دوباره که گرد هم بيارم گوسپندان
ز کار و کوشش من گرد آمد پس از چندی گله با مايۀ جان
برآن بودم که بايد گسترانم به بيش از اين و شايد هم دو چندان
در اين رويا به سر بردم دمی چند که روزی آمدندی خيل گرگان
يکی را بر کمر کلت و مسلسل دگر در دست بیسيم فراخوان
بگفت عمال گرگ سرسپيديم که در زير عبايش کل رندان
بدون تعارف و کسب اجازت تمامِ گله را بردند ای جان
خلاصه کار من شد گله داری نه از بهرِ خودم، بل بهرِ ايشان
پسان دار و ندارم را ربودند سگانِ وحشی و خيل شغالان
و اين در گردش چرخ آمد و شد که خلقی را بگردانيد نالان
چو من هم آزمودم بخت خود را کشيدم رخت خود از شهر چالان
پسان من ماندم و موی سپيدم که از آنِ خودم بود و نه آنان
رها کردم من آن کار و دکان را که شايد برنويسم قصۀ آن
چه خود کار و دکان و پيشه بستم قلم شد تيشۀ فرهاد دوران
28/07/2019
Comments