فسيل ها
- فرهاد سعیدی
- Mar 4, 2021
- 7 min read

چون زيستگاه پرنده ای ويران و غير قابل زيست شود، پرنده به جائی ديگر کوچ و آنجا آشيان برپا ميکند، هر چند که اين مکان مهاجرت، فاصلۀ زيادی با زيستگاه اوليه داشته و بسيار متفاوت باشد. البته اصل پرنده تغييری نمی کند و همان می ماند که بود، حتی در طول ساليان بسيار و سازگاری با پيرامون های دگرگون شده. زندگی يک حيوان با غريزه می گردد، اما انسان عقل دارد و خود ميتواند برای گرداندن زندگيش تصميم بگيرد، بدينسان ميداند که چرا و به کجا هجرت کند و زندگيش را آنجا چگونه گسترش دهد. من هم نزديک نيم قرن در هجرت بوده و هستم، بدينسان پس از انقلاب اسلامی ايران که سيل مهاجرتها از ايران آغاز شد، بسيار چيزها ديده ام که گمانم اندکی را به این نامه بايد دهم. شايد نخستين دگرگونی که به ديده آيد، فراموش کردن يا الکن شدن زبان مادري باشد، البته به حال مادری که فرزندش به اين سادگی زبانش را فراموش کرده باشد، زار بايد گريست. اين را بيشتر در ايرانيها ديده ام، گويا مام ميهن ما، نامادری بوده که چنين آسان زبان و آدابش به فراموشی رفته است! اين فراموش کردن زبان و آداب ميهنی، گاه و شايد بيشتر گونه ای برتری نمائی و عقده گشائی که گويای نقص و ضعف ريشۀ فرهنگ ملیِ فرد باشد را دارد! برای مثال؛ پنجاه سال دارد و بيست سالست که مهاجرت کرده، اما چون لب به سخن گشايد دست کم از هر پنج واژه در گويشش دوتا غير فارسی، آنهم غلط و سه تای ديگر هم فارسی از آن غلط تر، می شنوی! او و همانند او که از آغاز زبان مادری را بدرستی نميدانسته اند، زبان کشور ميزبان را هم به نيکی نياموخته اند و اين خود فاجعه ای فرهنگيست. با فرزندانشان به زبان بيگانۀ اشتباه و ناقص صحبت کرده اند و اگر آنها در مدرسه چيزی آموخته باشند نيز تحت تاثير گويش نادرست پدر و مادر، خراب شده است. اين خانواده ها اگر از آغاز با کودکان خود به زبان خويش رابطه برقرار ميکردند، هم زبان و فرهنگ خودشان حفظ ميشد، و هم زبان و فرهنگ بيگانه را بدرستی می آموختند. تا حدود شصت سالگی، خود را در برابر آنان که در وطن مانده اند، دانای بزرگ می پندارند و از ادعاهای کلانِ پوچِ فراعقل کم نمی آورند. يکی از اينها که در اروپا کارگر ساده ای بيش نبود و هيچگونه آگاهی از موسيقی نداشت، ادعا می کرد، برآنست تا کتابی در رابطه با ساخت ويولن استرودیواريوس برای ايرانيان بنويسد، تا سازندگان ايرانی از روی آن ويولن بسازند، در حاليکه ايشان هيچگونه آگاهی از اين ويولن تاريخی و علت شهرت آن نداشت! می گفت در يونان، به يونانيها ياد داده چگونه ساختمان بسازند که ماليات و عوارض نپردازند! بيشتر اينان برای رهائی از خفقان غربت، هرگاه توانند، سری به ميهن می زنند، تا نفسی تازه کنند. ديدارها در سايۀ مام ميهن همراه با ميهمانی های مفصل دوستان و اقوام برگزار می شود و مسافر از غربت برگشته، بعنوان ميهمان ويژه به ضيافت خوانده می شود. اين از غربت برگشته گان در اين محافل دوستانه به گونه ای يکه تاز سخنوری می شوند و همچون استادان بزرگ دانشگاه در علوم، سياست و اقتصاد جهان، افسار دانش به دست ميگيرند و می تازند که کسی را يارای مباحثه با آنها نمی ماند! البته رعايت حال اينان بيشتر بخاطر رعايت اصول ميهمان نوازی شرقي می باشد، نه کمی دانش در ميهن ماندگان! بماند که پس از گسترش فضای مجازی، اينان در برابر بيشتر جوانان ميهن، بسيار کم می آورند، اما هنوز هم زندگی در غرب را برای خويش امتيازی غير قابل انکار می دانند و اينکه هرکه در غرب می زييد، بگونۀ خودکار دانای بلامنازع است، بر ميگردد به غرب زدگی و حتا بيگانه پرستی ما که ريشه در تاريخ دويست سال گذشته مان دارد. هرشب در خانه ای و بر سر سفره ای رنگين که دور از وطن به خواب هم نمی ديدند، ميهمان می شدند و صاحبخانه ميکوشيد با گذاردن انواع مشروبات خارجی بر روی ميز، به ميهمان از خارج آمده بفهماند که با وجود ممنوعيتها در ميهن، آنکه پول دارد می تواند هرچه بخواهد تهيه کند و بدينگونه ميهمان بيچاره را مبهوت می کردند. ميهمان نيز از لاف و گزاف در بارۀ بهشت آنسوی مرزها کم نميگذاشت و صد البته از ادعاهای کلان در عرصۀ علم و سياست و اقتصاد نيز. صاحبخانه هم از دادن القاب گزاف دکتر و مهندس به ميهمان کوتاه نمی آمد.
موردی بود که طرف در اروپا رانندۀ تاکسی بود و چون به ميهن ميرسيد، رستم دستانِ جهانِ علم و دانش ميشد و چنان از مسائل علمی سخن ميراند که گوئی استاد دانشگاه است، از خوردن، نوشيدن و پوشيدن تا شيوۀ تربيت فرزندان به همه ايراد می گرفت و به آنها شيوۀ زندگی غربی می آموخت و... موردی ديدم که شخصی عامی و بی مطالعه، خود را صاحب فضل در فلسفه وعرفان ميدانست و اساتيد بزرگ معاصر را با تمام توان نقد ميکرد، بدون اينکه بوئی از ادبيات، فلسفه و عرفان برده باشد، اما چون چاپلوسان وطنی او را استاد می ناميدند، ايشان همچنان از ابراز نظر و پخش نظريه های خويش که سی شاهی هم نمی ارزيد، فروگذار نمی کرد! خلاصه اينکه دانش بود که تراوش ميکرد و استاد باد در گلو انداخته و هرچه می خواست می گفت، البته شنوندگان را هم دانش تميز نبود و اگر اندکی هم می بود، در بخار الکل به هوا رفته بود! و سرانجام، اين رفت و آمدها در جاهائی به بن بست می رسيد و گاه نيز آن دوستی بی ريشه را به دلخوری و حتی دشمنی تبديل ميساخت؛ يکی اينکه صاحبخانه انتظار داشت، ميهمانی که چندين بار به خانه اش آمده، او را نيز به کشور محل اقامتش دعوت کند و يا دستکم هدايائی درخور، برای صاحبخانه بياورد! اما چون ميهمان بيچاره چنين امکانات و يا حتی جزئی از آنچه که در لافهای خود گفته بود را هم نداشت، به بهانه های گوناگون طفره ميرفت و سرآخر ميزبان را دلخور ميکرد. بعضی از ميزبانان توقع می داشتند تا ميهمان عزيز امکان تحصيل فرزندشان در خارج را فراهم کند و بازهم چون او نميتوانست، دوستی بهم ميخورد. برخی از جوانانهای حاضر در ميهمانی ها با ارائۀ طرح های بظاهر سودآور، از ميهمان انتظار سرمايه گذاری داشتند! اين ارقام که در خيال ميهمان فلک زده هم نمي گنجيد، حالش را دگرگون می ساخت اما بروی خويش نمی آورد. اينکه اين طرحها که هيچکدامش عملی نبود و تنها برای جلب طمع ميهمان و سروکيسه کردنش طرح شده بود، بماند. آخرسر ميهمان بيچاره که از هر سو محاصره شده بود به تنگ نظری و خالی بندی متهم ميشد و رابطه برهم ميخورد و اين عامل دوری دوستانش می شد و بدينسان اين ميهمان درمانده و از زادگاه رانده، بی کس و ويلان ميشد که عاقبتش افسردگی در کشور محل اقامت يعنی کشور پناه دهنده بود. از سوئی چون حضرات خارج نشين به حدود شصت سالگی ميرسند، کار طاقت فرسای کشور ميزبان چنان فرسوده شان کرده است، که رمقی برای آنها باقی نماند، بدينسان عطای آن بزرگنمائی های مجازی را به لقايش می بخشند، در کشور محل اقامتشان می مانند و به تقليد از غربی ها، به بازی ها و ورزش های کم هزينه با همگنان می پردازند، و يا با برپائی مجالس قمار که برنده اش می تواند تا نوبت بعدی به ديگران از بابت پيروزیش فخر بفروشد و آرامشی مجازی در خيال خالی خويش احساس کند، می پردازند. اينان چون گرد هم می آيند، لاف داشته ها و اندوخته های خود را ميزنند و آنچه طی سالها زحمت و صرفه جوئی گرد آورده اند را به رخ دوستانِ گاه بسيار قديمی ميکشند و موجب آزردگي يکديگر می شوند و اين رقابت کودکانه پايانی نمی يابد، مگر با مرگ يکی از آنان! موردی ميشناسم که دو دوست که دوستيشان از نوجوانی بيش از شصت سال طول کشيده، بر سر اينکه کداميک اندوختۀ بيشتر دارد، دعوايشان شد و با هم بگونه ای قهر کردند که حاضر به ديدن يکديگر نيز نبودند! البته اين پرخاشگری ها و بزرگنمائی ها دلايل زيادی دارد که بعضی از آنها عبارتند از: تحمل ساليان دراز تفاوت فرهنگی با همسرانشان؛ همسران خارجی اينان از آغاز زندگی مشترک خود را برتر ميدانسته اند و اين بگونۀ خودکار به فرزندان نيزمنتقل ميشود که بازهم بستگی به فرهنگ تربيتی مادرشان، شدت و ضعف دارد و نگرش عاقل اندر سفيه فرزندان نسبت به پدرشان را رقم ميزند. محيط کار؛ در محيط کار، بويژه جاهائی که تعداد کارگر يا کارمند زياد باشد، اينها هميشه بخاطر کاستی هائی که در برابر مردم بومی دارند، تحت فشار قرار ميگيرند و اين فشار روانی، گاه بسيارست! گوشه های جامعه، ازقبيل: کافه، ميخانه، رستوران، باشگاه ورزشی، استخر، سونا و جاهای ديگر از اين دست که در آنها با بومی ها يکرنگ نيستند و تنها به همسوئی با آنان تظاهر ميکنند نيز فشاری نامحسوس و پايا بر روانشان وارد می آورد که با گذشت زمان نه که عقده، بل غده ای ميشود بزرگ و غير قابل جراحی! بنابر اين اگر اينان نتوانند خود را تخلیه کنند، که در بيشتر موارد نميتوانند، انسانی تکرو و گوشه گير ميشوند و با کسی در نمی آميزند. با زادگاهشان بی رابطه و در کشور ميزبان همچو برگی افتاده به دريا که نه با درختش پيوندی دارد و نه ارتباطی با دريائی که اورا غرق در خويش کرده، و اين نيز حالتی بس فرساينده است. اين غربت زدگان، مسخ شدگانی می شوند که ظاهری از بودن دارند اما ديگر نيستند، همانند سنگواره، و بدينسان اينان را فسيل ناميده ام!
فسيل های وطنی که چهل سال در باورهای واهی نسبت به زمان و مکان و دين و ايمان راهی واهی پيموده اند و هنوز در آن باورها در غبار شناورند، حالی به برکت فضای مجازی، باز دور را در دست ميگيرند و هرآنچه می خواهند را از زاويۀ "روشن فکری خويش" به هر خواننده يا شنونده حقنه ميکنند و از آشپزی، بهداشت، فرهنگ تا کشور داری سخن سر می دهند، اما اينبار در برابر جوان های تيزهوش فضای مجازی، شکستی ديگر تجربه ميکنند زيرا در نيافته اند که:
چون پير شدی حافظ از ميکده بيرون رو !
اينان در اينستاگرام، چنان عکس هائی از مجالس مجللشان، بويژه در مراسم غربی همچون کريسمس، سال نو، هالووين، کارناوال و غيره می گذارند که به خويشان و دوستانشان در وطن بگويند که چه شادی ها در زندگيشان موج می زند و بدينسان دل هر جوان ايرانی در وطن را در آرزوی رسيدن به چنان زندگی، به تپش وا می دارند و معلومست که چه خواهد شدن!
عکس های پروفايل اينان نيز به گونه ای ديگر وسوسه انگيزست! برخی اگر در کل زندگيشان تنها يک عکس خوب از جوانی يا روزی روزگاری داشته باشند، حتا اگر آن عکس به سی سال پيش مربوط باشد، آنرا روی پروفايل می گذارند، تا فخر فروشند که جوانند و چنينند و چنانند.
بعضی نيز هر دو روز يکبار، با گرفتن عکس سلفی، برای پروفايل تنوعی از لباس و شال و کلاهشان را در معرض ديد قرار ميدهند. اين عکس ها با مناظر دلفريب غرب در کنار اتوموبیلها و ساختمانهای رؤيائی چه هوسها و حسرتها که در دل جوانان مانده اندر قفسِ تضادها در ميهن بر نمی انگيزند.
البته در سالهای اخير چنان جهنمی را دينفروشان در ايران برپا کرده اند که هرکس را هوای گريز از آن باشد، حق دارد!
コメント