top of page

قصه های سورگوت (قسمت پنجم)

  • فرهاد سعیدی
  • Jan 6, 2021
  • 3 min read

Updated: Jan 7, 2021

روزی يکی از کارکنان کافه از مهندس شرکت خواهش کرده بود که اگر ممکن است به اين آقايان بگوئيد پنير خامه ای دست نخورده را در ظرف آشغال نريزند، بگذارند روی ميز بماند چون ما با کمال ميل مصرف ميکنيم! کيفيت خوراک اين کافه به قدری خوب بود که هرگاه خودم در سورگوت بودم نيز از همين غذا می خوردم. يکی از روزهائی که در سورگوت بودم به من خبر دادند که کارگران از خوردن مرغ امتناع می کنند که چرا با پوست پخته و سرخ می شود، همچنين يک کارگر گفته اصلن نمی خواهد خوراک اين کافه را بخورد و دست از غذا خوردن کشيده است. اين کارگر ديوانه ای بود که اندامی ورزيده داشت اما عقلش سر جايش نبود، خود را الويس پريسلی می ناميد و موی سرش را عجيب و غريب آرايش می کرد! از او پرسيدم چرا غذا نمی خوری؟ گفت دوست ندارم، گفتم در ايران چه می خوردی مگر؟ گفت هرچه مادرم می پخت. يکی از کارگران گفت آقا مادرشو براش بياريد و همه خنديدند. گفتم چون اين کار از ما بر نمی آيد، ايشان بايد به هزينۀ خود بيرون غذا بخورد و سر وقت هم سر کارش باشد. در رابطه با کيفيت غذا هم با آشپز ايرانیتان صحبت کنيد نه با من! يکی از کارگرها گفت، آقا ما مرغ را پوست کنده درست می کنيم و پنير هم برايمان تنها پنير تبريز است نه اين پنيرهای فرنگی! پاسخ دادم که اصولن مرغ با پوست برشته می شود و اين پنيرها هم وارداتی هستند و کمياب، اما به هر حال آن پنير ايرانی در روسيه يافت نمی شود! لازم به گفتارست که چون سورگوت شهر کوچک و دور افتاده ای بود، بسياری از اقلام در آنجا کمياب و گران بود، بدينسان ما مواد خوراکی بويژه برنج را بگونۀ عمده از مسکو به همراه مصالح ساختمانی در واگن های قطار به سورگوت می آورديم. سيگار هم آنجا بسيار گران بود، بنابر اين سيگار گارگران را هم در کنار مواد غذائی می آورديم و سهميه ای به قيمت خريد مسکو، در اختيار کارگران قرار می داديم. يکی از غلاتی که بسيار مفيد است و در روسيه زياد استفاده می شود، ارزن است، اما در ايران ارزن را تنها خوراک پرندگان بويژه قناری می باشد! برای اينکه هرروز برنج داده نشود، قرار شد هفته ای سه روز ارزن به کارگران بدهند، و با اين تدبير ماجرا و نارضايتی تازه ای بوجود آمد، زيرا بيشتر کارگران از خوردن امتناع می کردند، اما از آنجائيکه اين تنوع غذائی واجب بود، دادن ارزن را قطع نکرديم. به آرامی بيشتر کارگران با آن خو گرفتند و بعضی هم بسيار پسنديدند، اما ماجرای ارزن دستاويزی شده بود تا آنجا که مادر يکی از کارگران معترض به در خانۀ خواهرم رفته و شديدن شاکی شده بود که مگر اسير جنگی برده ايد که ارزن به آنها می دهيد!

ايشان در حضور آن مادر معترض با من تماس گرفت و موضوع را مطرح کرد و من برايش توضيح دادم که ارزن از برنج پر خاصيت تر است وآنگهی قيمتش دو برابر برنج است، اما ما برای حفظ تندرستی فرزندان شما، آن را در وعده غذائی کارگران قرار داده ايم. پس از متقاعد شدن و رفتن آن مادر، خواهرم گفت اما من آنگاه متقاعد می شوم که برايم ارزن بفرستی و خودم آزمايش کنم! در فرصتهائی که در سورگوت بودم، با کمال ميل در نشست های شبانۀ کارگران شرکت می کردم، زيرا بعضی از آنها هنر موسيقی و آواز داشتند و بيشترشان سرگرم کنندگان و شادی آفرينان خوبی بودند و از همه بالاتر صفای آنها خستگی را از روانم دور ميکرد. شبی در سالن همايش کارگران گرد هم بوديم و بچه ها پيشنهاد کردند که فلانی آواز بخواند، اما چون در حضور من بار اولش بود، شرم حضور مانعش می شد، از سوئی دوستان با شعارهای گوناگون به خواندن تشويقش می کردند اما او هنوز هم آماده نبود، که ناگهان يکنفر با لهجۀ شيرين اصفهانی گفت، خجالت بکش، ارزنم که خوردِی بايد صدات خُب شده باشِد! اين طنز شيرين همزمان اعتراضی نرم به هفته ای سه وعده ارزن خوردن هم بود البته. من که خود اصفهانی سده ای هستم، بلافاصله گفتم اگر خوب بخوانی همين سه وعده ارزن ادامه می يابد، و اگر بد بخوانی هفته ای شش وعده خواهد شد تا صدايت خوب شود! خلاصه او آواز خوبی خواند يکی هم نی نواخت و شبی خوش و صميمی سپری شد.

ادامه دارد...

Comments


©Farhad Saidi 2021

  • Facebook
bottom of page