top of page

پسر عمو

  • فرهاد سعیدی
  • Dec 5, 2020
  • 2 min read

هر سال از بهار تا پائيز، بيشتر روزها همراه با ساير همگنان، زير سايۀ درختان خانۀ سالمندان می نشست و چون با موتورسيکلت از آنجا رد ميشدم، مهربانانه و پر احساس برايم دست تکان ميداد و من در جواب برايش بوق ميزدم.

گويا اين ديدارهای بسيار زود گذر برای هردوی ما عادتی مسرت بخش شده بود.

او را نميشناختم و او هم مرا نميشناخت، اما من پسرعمويش ميناميدم، او مرا چه ميناميد، نميدانم.

امسال ديريست بهار آمده اما تاج ويروس همه و مرا خانه نشين کرده، موتورم خاک خورده و سکون بر جانم پيروز گرديده.

ويروس بد اختر ناميمون کرونا بر همه جا بويژه خانۀ سالمندان سايۀ مرگ افکنده و گويا برآنست تا آدمها را از نوشيدن آخرين قطرۀ لذات زندگی بی بهره کند.

بسيار در انديشه ام که آيا پس از دوران بحران، باز او خواهد آمد تا با همقطارانش در زير سايۀ درختان نشيند و برايم دست تکان دهد، و آيا من خاهم بود تا سوار بر موتورسيکلت برايش بوق بزنم؟

پس از روزگار قرنطينه بارها از آنجا گذشتم، اما او را نديدم و برآن شدم، که گويا آنچه نميخاستم اتفاق افتاده، اما هنوز به ديدارش اميدوار بودم، هربار به آهستگی از خانه سالمندان گذشتم، اما اورا نديدم که نديدم.

روزی همانند روزهای گذشته، نوميدانه از آنجا گذشتم و ناگهان ديدم که آنجاست و با دست تکان دادن شادی خويش را نمايان کرد و من با صدای بوق ممتد، همۀ باشندگان محل را خبر کردم که گوئی فرياد ميزدم، پسر عمو زنده است، پسرعمو زنده است!

راستی پسر عمو کيست؟ من برای او کی هستم، يعنی يک تکان دادن دست و يک بوق اينهمه دوستی و وابستگی می آورد؟ و براستی که زندگی گرچه بی بنياد و ناپايدارست، گرچه در غبار خودخواهی ها تيره شده، اما هنوز چراغهای کوچک و رنگين بسياری برای مهرورزی دارد، که در زير غبار از ديد ما پنهانند!

Comments


©Farhad Saidi 2021

  • Facebook
bottom of page