روزهای پنجشنبۀ نطنز روزهای طلائی من بودند، زيرا مدرسه نيمه وقت بود، فردايش جمعه و تعطيل بود، پنجشنبه بازار تشکيل می شد

در خاطرات کودکی ام گاهی اشاره به "خدمتکاران" کرده ام، لذا بد نيست بنويسم که خدمتکاران آن زمان ما که بودند و چه می کردند و چگونه می زيستند

بايد بگويم که در سنين کودکی زمستان را دوست نداشتم، چون مرا به داخل خانه محبوس می کرد

خاصيت اين مناره تنها در اين مورد و اين روز نبود، بلکه مکانی بود برای اثبات شجاعت نوجوانان و جوانان

هرچه فرياد زد کجاست آن پسر شجاع؟ نفس از هيچيک از بچه ها در نيامد!

در سال اول دبستان شيطنت قابلی اتفاق نيافتاد و سال با چند تنبيه کوچک تمام شد. در تعطيلات تابستان دو سرگرمی عمده داشتم

در کودکی بيش از همسالانم کنجکاو بودم و اين کنجکاوی گاه باعث درد سرم می شد. پدرم به "ده تير" ماوزرش خيلی علاقه داشت، بسيار به آن می رسيد

غير از سخنرانی و علاقه به شنيدن شعر و موسيقی، يکی از کارهائی که بسيار به آن عشق می ورزيدم، مجسمه سازی بود

خاطرات و تصاوير زيبائی از ميهمانی های تابستانی و زمستانی آن ايام در ذهنم دارم، اما آنچه از زمستانها به يادم مانده، زيباتر جلوه می کند

فکرش را بکنيد، تيرماه! همه جا سبز، ميوه ها رسيده، بزها و گوسپندان زائيده، گاوها شيرده، خرمنها برچيده، حاصل کار کشاورزان به دست آمده

در خلال جنگ ايران و عراق، دوستی داشتم پزشک که رئيس بخش دياليز در بيمارستانی در آلمان بود. روزی با من تماس گرفت

معروفست که يکی از مشکلات روسيۀ پس از فروپاشی، گسترش رشوه خواری ريز و درشت در گوشه گوشۀ جامعه می باشد

طی چهار سال همسايه بودن و او را در باغ خانه مشغول تعميرات يا باغبانی ديدن، به او عادت کرده بودم، تا اينکه کرونا بسيار چيزها را بهم زده

حدود دو سال پس از اتمام پروژه سورگوت، سرگی در تصادف رانندگی کشته شد و همۀ دوستدارانش را داغدار کرد

درونم چو آتش می سوخت، يکيشان گفت آقا آن سرکارگری که قرار بود در ايران کارگر استخدام کند، از ما طلب درصدی از حقوق و مزايايمان را نمود