top of page

مرا از من بپرس ای جان
که ميدانم که هستم من
منه بر من بها زآنرو
که خود دانم چه ارزم من
نوشته ها و سروده های
فرهاد سعیدی
Search


فتنه گران
گفتا که دلم يکدله با فتنه گرانست
گفتم که نگو، فتنه گران نيز دکانست
فرهاد سعیدی
Mar 6, 20211 min read
21 views
0 comments


گه سگ تقلبی
زمانی بيشتر کالاهای بازار تقلبی بود و مردم ازين بابت ناراضی!
فرهاد سعیدی
Mar 5, 20212 min read
24 views
0 comments


فسيل ها
اين غربت زدگان، مسخ شدگانی می شوند که ظاهری از بودن دارند اما ديگر نيستند، همانند سنگواره، و بدينسان اينان را فسيل ناميده ام!
فرهاد سعیدی
Mar 4, 20217 min read
15 views
0 comments


سيمرغ کجاست؟
شوربختانه ايرانيان به محض ورود به کشور ميزبان، چنان از اصل خويش جدا ميشوند که جز پوسته ای از ايرانی بودن، چيزی در آنها باقی نمی ماند
فرهاد سعیدی
Mar 2, 20216 min read
118 views
0 comments


گيلاس و آلوچه
کلاس ششم ابتدائی در طرق چند بيتی که سروده بودم را برای دوستم خواندم و با او بر سر اينکه می گفت مال خودت نيست دعوايم شد
فرهاد سعیدی
Mar 1, 20213 min read
31 views
0 comments


گردآورد قرنطینه: داستان تاج ویروس و حاج ویروس
حاج ویروس انسان نمائی تنبل، مفتخوار، نامردمی و نامرئی بود که انگل گونه در پوششی بنام دین، دینی که خود ساخته بود، بین مردم زندگی میکرد
فرهاد سعیدی
Feb 26, 20219 min read
37 views
0 comments


سرعت يک پسر بچۀ يازده ساله در گرفتن روباه
نزديکتر شدم تا بيشتر از اين منظره بهره مند شوم که ناگهان چشمم به روباهی افتاد که در کمين مرغان بود
فرهاد سعیدی
Feb 22, 20211 min read
10 views
0 comments


مينا سگ و دوست من
يک روز که از دبستان به خانه ميرفتم، دو پسر بچه همسال خودم را ديدم که يک توله سگ را ريسمانی به گرده انداخته و با خود می کشند
فرهاد سعیدی
Feb 20, 20212 min read
9 views
0 comments


بازيگوشی هر بعد از ظهر و تنبيه هر صبح
دبستان نطنز که تعطيل می شد، حکم اين بود که کودکان حق ندارند در کوچه و خيابان و ميدان بازی کنند
فرهاد سعیدی
Feb 19, 20211 min read
11 views
0 comments


ماجراهای کودکی - نانوائی
بيشتر شبها من برای خريدن نان به نانوائی می رفتم!
در زمستان به محض رسيدن به نانوائی بلند ندا بر می آوردم که شاطر نوبت ماست
فرهاد سعیدی
Feb 18, 20211 min read
9 views
0 comments


ماجراهای کودکی - عقرب
در اولين فرصت خود را به قبرستان قديمی کاشان می رساندم و سوراخهای عقرب که خوب ميشناختم را پيدا می کردم
فرهاد سعیدی
Feb 17, 20211 min read
8 views
0 comments


ماجراهای کودکی - آهنگری
آهنگر برای اين که نعل را سوراخ کند، نعل تفديده را بر روی سندان ميگذاشت و با سنبه و چکش آن را سوراخ ميکرد
فرهاد سعیدی
Feb 16, 20212 min read
8 views
0 comments


ماجراهای کودکی - من و اسبم
آنقدر به او علاقمند بودم که جوئی که برای آماده کردن خوراکش بود را خودم پاک می کردم که عاری از شن و سنگ ريزه باشد و خودم هم به آسياب می بردم
فرهاد سعیدی
Feb 15, 20213 min read
16 views
0 comments


ماجراهای کودکی - روح
قبل از رسيدن، يکی از کارگران از من پرسيد: تو مطمئنی که از مرده شويخانه نمی ترسی؟
فرهاد سعیدی
Feb 14, 20213 min read
9 views
0 comments


ماجراهای کودکی - کنجکاوی خطرناک
مدتی با فرمان اتوموبيل بازی کردم، چراغهايش را روشن و خاموش کردم، بوق زدم و از خود صدای اتوموبيل درآوردم
فرهاد سعیدی
Feb 13, 20212 min read
9 views
0 comments
bottom of page