top of page

مرا از من بپرس ای جان
که ميدانم که هستم من
منه بر من بها زآنرو
که خود دانم چه ارزم من
نوشته ها و سروده های
فرهاد سعیدی
Search


قصه های سورگوت (قسمت ششم)
دريافته بودم که دختر دم بخت دارد و بسيار هم به پول نيازمند، در کويت و امارات هم کار کرده اما الکل او را از موفقيت باز داشته بود
فرهاد سعیدی
Jan 7, 20213 min read
16 views
0 comments


قصه های سورگوت (قسمت پنجم)
يکی از روزهائی که در سورگوت بودم به من خبر دادند که کارگران از خوردن مرغ امتناع می کنند که چرا با پوست پخته و سرخ می شود
فرهاد سعیدی
Jan 6, 20213 min read
15 views
0 comments


قصه های سورگوت (قسمت چهارم)
روزی يکی از کارگران از کنار پنجره ای عبور می کرده و ديده که زنی چاق و سفيد تنها، بدون روانداز، با پنجرۀ باز و اندک لباس زير خوابیده
فرهاد سعیدی
Jan 5, 20212 min read
13 views
0 comments


قصه های سورگوت (قسمت سوم)
روزی دو نفر از کارگران به ديسکوتک رفته و زنها و مردانی را در حال رقص دونفره ديده و از ديدن اين صحنه بسيار در شگفت شده بودند
فرهاد سعیدی
Jan 2, 20213 min read
20 views
0 comments


قصه های سورگوت (قسمت دوم)
در آغاز تصور مي کردم که شايد آب و هوای بيگانه بيمارشان کرده، اما کم کم مشکوک شدم، بدينسان روزی بی خبر از مسکو به سورگوت رفتم
فرهاد سعیدی
Dec 31, 20202 min read
19 views
0 comments


قصه های سورگوت (قسمت اول)
اواخر سالهای 1990 در يک پروژۀ ساختمانی در شهر سورگوت سيبری برنده شدیم و بر آن شديم که برای ظريفکاری از کارگران ايرانی بهره گیریم
فرهاد سعیدی
Dec 30, 20202 min read
23 views
0 comments


اولين پرواز به باکو
من که به اوضاع مشکوک شده بودم، بسويش رفتم و با زبان اشاره به او فهماندم که مسافر باکو هستم و او با عصبانيت چيزهایی گفت که نفهميدم، اما
فرهاد سعیدی
Dec 25, 20205 min read
21 views
0 comments


مادر بزرگ ويتالی
اين داستان کوتاه ولی عميق در اواخر شوروی، گمانم سال 1989 اتفاق افتاد
فرهاد سعیدی
Dec 20, 20203 min read
19 views
0 comments


بالاخره فهميدند؟
روزی در دريا شنا می کردم که مردی آمريکائی که تخمينن هفتاد سال سن داشت، در حاليکه به سوی من می آمد، با صدای بلند می گفت بالاخره فهميدند؟ من ب
فرهاد سعیدی
Dec 18, 20203 min read
12 views
0 comments


صف رستوران در شوروی
در اواخر شوروی، چند رستوران تعاونی همانند رستورانهای غربی و يا ساير کشورها براه افتاده بودند تا اتباع خارجی بتوانند با نشستن و سفارش غذا بگو
فرهاد سعیدی
Dec 17, 20202 min read
21 views
0 comments


اندر باب رزم دانا و نادان
گرم گفت و گو بوديم که قهرمان بوکس معروف که با ايشان بر سر يک دختر هنرپيشه جنگ "ناموسی" داشت، مست سياه وارد شد و
فرهاد سعیدی
Dec 10, 20202 min read
23 views
0 comments


جذام خانه
بيماران مقيم جذام خانه گرچه می دانند به بيماری درمان ناپذيری مبتلا هستند که آنها را به سرعت بسوی مرگی بس ناخوشايند می کشاند
فرهاد سعیدی
Dec 8, 20202 min read
34 views
0 comments


خر
گمانم در زبان فارسی هيچ واژه، نه بصورت اسم و نه بگونه صفت به اندازه ابرواژه "خر" کاربرد داشته باشد
فرهاد سعیدی
Dec 5, 20201 min read
40 views
0 comments


خدا رسانده
به نزد آخوند مسجد رفت، اما آخوند با بی شرمی گفت، مگر من مرغت را بردم، برو ببين چه گناهی کرده ای که خدا جريمه ات کرده
فرهاد سعیدی
Dec 5, 20201 min read
38 views
0 comments


زندگی کردن
دوستی پرسيد چه ميکنی؟ گفتم، زندگی!
گفت پس از هفتاد سال، حالی از همۀ کردنيها، زندگی را ميکنی؟ گفتم آری
فرهاد سعیدی
Dec 5, 20201 min read
18 views
0 comments
bottom of page